...



تو.

برق شو و بیا توو چشمام

اشک شو و بیا رو گونه م

زلف شو و بیا رو شونه م

باد شو و بیا توو موهام

حرف شو و برو توو گوشام 

تو.

فکر شو و بیا توو کله م

حتی 

گرگ شو و برو توو گله م!

 

پ.ن: شکایتی نیست :) نفس عمیق و عمیق تر :) صبورتر و صبورتر:) و یادآوری اینکه کار خودتو بکن! بدون گله و شکایت! بزرگ شو و یاد بگیر هیچ چیز عادلانه نیست جز باور و قضاوت آدم نسبت به خودش! امیدوارم فردا از خودت راضی باشی! 

جدای از استرس های چند ماه اخیر ، یک هفته ای که سپری شد تمام وقت به کار کردن و بدو بدوی الکی و بی جا روی طرحی گذشت که هر جای دیگه ی دنیا یا کشور بود ، به ساذگی آب خوردن پذیرفته میشد جز اینجا با وجود هیات داورانِ باندباز که طرح های مزخرف دوستان و آشنایان خودشون رو که هیچ بار علمی و عملی نداره رو به راحتی آب خوردن تصویب میکنن و از باقی در مورد اشکال نگارشی و صرف فعلی ایراد میگیرن و ریجکت میکنن!! یک هفته ی اخیر بی اغراق بالغ بر 10 مرتبه متن رو تجدید کردم . هر کی از راه رسید یه گوشه ی کار رو نقد کرد و تا درستش کردم یکی دیگه از راه رسید و بند کرد روی همون تیکه و باز عوضش کردم و این دور تکرار اگر زمان به پایان نمی رسید تا بی نهایت شاید ادامه میداشت. دیشب وقتی اصلاحات نهایی رو اعمال میکردم از شدت خواب چشم هام باز نمی شد . مغزم هم کاملا کلاپس بود و فقط بیدار بودم که ایمیل رو بفرستم . وقتی آخر شب ایمیل رو فرستادم ، حس پیروزی داشتم. حس میکردم یه بار بزرگ از روی دوشم برداشته شده . تا امروز ظهر که یه پیام دعواگونه و بعد از اون یه نطق طولانی تلفنی از یکی از بزرگواران دریافت کردم که چی ؟! چرا اصلاحات ایشون رو در زمینه ی تغییر ویرگول به واو روی متن نهایی اعمال نکردم!یا چرا دقت نکردم که ایشون واژه ی (سی سی) رو به میلی لیتر تغییر دادند ! یا CNS رو تبدیل به واژه ی بلند سیستم عصبی مرکزی نموده اند!  درست همون موقع بود که احساس کردم دارم با کودنی حرف میزنم که کوچکترین ذهنیتی نسبت به محیط آکادمیک نداره ! اما همون کودن با رتبه ی علمی بالا در دانشگاه به عنوان مجری طرح منسوب شده بود ! چی میشد بگم ؟! درست سر نهار توی سلف ، تمام حرف هام رو با غذا قورت دادم. چون چاره ای نبود . رسیدم خونه و دو متن رو compare کردم . شاید در حدود چند نقطه و واو و چند تغییر کلمه ی غیر الزامی نیاز به تغییر داشت . همه ی اون لحن طلبکار به خاطر همین ! همین عقده ای که جنابِ محترم برای دیده شدن داشتند !

ایمیل جدید رو  با اصلاحات فرستادم .حتی خوابم نمیبرد . سریال جدید نسیلهان رو توو اینستا پیدا کردم و شروع به دیدنش کردم . بازیگرِ فیتِ صحنه های احساسی و گریه دار ، فقط نسیلهان و لاغیر! ینی یه جوری بازی میکنه آدم حس میکنه همون لحظه جایِ شخصیت قرار داره . در اون شرایط فقط دیدن صحنه های گریه ی نسیلهان میتونست کاری کنه که پا به پاش انقد الکی گریه کنم که چشم هام پف کنه و آب بره توو گوشام و هندزفریم :) 

خوابم نبرد . قسمت اول رو تموم کردم و پارت های قسمت دو رو شروع کردم . در جریان هستید که در شرایط استرس و ناراحتی موتورم یه سره میشه و اگه بند کنم به چیزی ول کنش نیستم ! (بدترینش هم دیدنِ مسلسل وارِ همین قسمت های 2 ساعته ی سریال های ترک هست ! ) اولای قسمت دو اسمسش رو گوشیم اومد . نوشته بود سلام . ممنونم خانم .

در شرایط عادی پیام های تشکری اساتید و بزرگواران رو با گشاده رویی و بلند بالا جواب میدم اما واقعا انقد سر شده بودم که هیچ جوابی ندادم . فقط باعث شد موتورِ یه سره شدم از کار بیافته و بی خیال تماشای بقیه ی پارت های قسمت دو بشم :) 

الان چند ساعت میگذره . سردرد شدیدی دارم . اینجا مینویسم برای فردا . فردا مطمئنم وقتی این صفحه باز بشه ، بدون سردرد دارم این نوشته ها رو میخونم و باز حرص میخورم . اینجا مینویسم برای پس فردا .که کمی آروم تر شدم ولی بازم با یادآوری حرف های بزرگوار آتیش میگیرم . اینجا مینویسم برای فرداهایِ دورِ متصورم . که وقتی اینجا رو میخونم ، دیگه اثری از بزرگوار در محیط پیرامونم نیست و تنها چیزی که باقی مونده ، نتیجه ی کاره که ایمان دارم عالی میشه . این که یه مساله ی کوچیکه . بدتر از این ها در انتظاره و من مینویسم تا به فردا و پس فردا و آینده ی خودم بگم ، که خواهش میکنم گریه کن ولی جا نزن ! 

پ.ن: ولی کاش نسیلهان هنوز با بوراک پارتنر میشد :( به شرط اینکه آخر این قصه ، بوراک زنده بمونه! 

پ.ن: شین الف دال باشید .

پ.ن: قوی باشید .


لوکیشن: بیمارستان لارستان.جایی که ۵۰ درصد کادر درمانش به کرونا مبتلا شدند مصاحبه گر میپرسد: سخت ترین روزتون کِی بود؟ خانم با بغض جواب میدهد: سخت ترین روز؟ امروز! و دستش را جلوی چشمانش میگیرد که تر شدنشان شکار دوربین نشود. تا به اینجا اوکی اما قسمت غم انگیز ماجرا این است که اگر فردا همین سوال را از او بپرسی ، قرار نیست بگوید : (سخت ترین روز؟ دیروز! ) . بدون شک باز هم خواهد گفت امروز و امروز و امروز.

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مزایده ها جوشکاری اصطکاکی اغتشاشی پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان جوانان حزب موتلفه قزوین عقیق یمنی appsonFa shop کتابخانه عمومی شهید شرافت